... از صبح که پا شدم ، ناهار رو آماده کردم .. ناهار رو نوش جان فرمودن .... رفتم کمی استراحت کنم ... گوشی خونه زنگ خورد ‌...‌ مامانم جواب داد .... اومد اتاق گفت فاطمه دایی میمه میگه یکی از دخترا بیاد کمکم شب مهمون داریم ، خانومم رفته مطب ... گفتم ای طفلی فاطی بیکار ... خلاصه پاشدم رفتم خونه دایی ... مرغاشون رو درست کردم :/ سالاد درست کردم :/ میوه ها رو شستم ، چیدم :/ ظرفاشون دستمال کشیدم :/  چهار فلاسک چایی دم کردم ... میزهای پذیرایی رو چیدم ... خلاصه ... وسایل سفره رو آماده کردم ... سفره رو هم چیدم ... فقط باید غذا رو میذاشتن رو سفره ... الفرار .... کمرم ترکید :/ ... ما خودمونم مهمون داشته باشیم فقط سفره پهن کردن و جمع کردن برعهده منه ... فقط این دوتا داکتر میتونن اینجور از من کار بکشن